سردارگمنام گیلانی

سردارگمنام گیلانی

شهید سیّد جعفر(منصور) منصوری
سردارگمنام گیلانی

سردارگمنام گیلانی

شهید سیّد جعفر(منصور) منصوری

بیست و نهمین سالگرد شهادت سردار شهید سیّدجعفرمنصوری

۱۰ اردیبهشت ماه مصادف است با بیست و نهمین سالگرد عروج ملکوتی سردار گمنام گیلانی شهید سیّدجعفرمنصوری.  

برای شاد روح سیّد شهید ، ارواح طیبه شهدا و امام شهداء صلوات هدیه بفرستید. 



برای مشاهده پوستر در سایز اصلی روی عکس و یا اینجا کلیک کنید.


قسمتی از دل نوشته های سردار شهید سیّدجعفرمنصوری

خدایا! چشمه زمزم کجاست ؟ آب کوثر در کدامین نقطه می جوشد که صدایش را می شنوم ولی برایم هویدا نیست. خدایا بوی مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف از هر گوشه ای به مشام می رسد ، صدای حسین علیه السلام را می شنوم که یاری می طلبد. صدای فاطمه زهراء سلام الله علیها را می شنوم . امّا هر چه با شمشیر تیز نگاهم فضا را می شکافم هیچ نمی بینم ، هیچ . احساس می کنم مرگ در دستانم اسیر و ملائک به جای ستاره ها بر سینه آسمانها نشسته اند گویی منتظر ما هستند. حس می کنم امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در سنگرهایمان قدم می زند و کربلا کنار سنگر ماست و ملائک از آسمان آب کوثر بر وجودمان می ریزند. . .



برای مشاهده پوستر در سایز اصلی روی عکس و یا اینجا کلیک کنید.


منتخبی از دل نوشته های سردار شهید سیّدجعفرمنصوری

خدایا من ! اگر گناهکارم  دستی پر از نیاز سوی تو دراز کرده ام ، ای خدایا من ! تو بزرگی و من اسیر گناهم و پای بند و گروگان معاصی ام ،خدایا! به گناهانم که می نگرم به فزع می افتم ، به کرم تو می نگرم به طمع می افتم . ای خدای من! چگونه ترا بخوانم در حالی که گناهکار درگاهت هستم و چگونه ترا نخوانم در حالیکه مهرت که در  دلم جایگزین است خبردارم.


رای مشاهده پوستر در سایز اصلی روی عکس و یا اینجا کلیک کنید.


برگی دیگر از دست نوشته های سردار شهید سیّد جعفر منصوری:


ای شهیدان ! رنج کدامین فشنگ شما را به گنج حیات ابدی رساند ؟

ای راهپیمایان شهر آفتاب ! در کدامین شام تیره با چشم ستارگان پیوند خوردید؟

ای شهیدان ! در کدامین قبیله عشق مجنون گشتید و سودای کدامین شیرین ، فرهادتان کرد و کدامین بیستون تیشه تان را بر ریشه اش خرید؟

ای شهیدان ! شما در وسعت کدامین هستی زاده شدید که مرگ را این چنین به سخره گرفتید؟



رای مشاهده پوستر در سایز اصلی روی عکس و یا اینجا کلیک کنید.


برگی دیگر از دل نوشته های سردار شهید سیّد جعفر منصوری.

ای خدای من:

کاشکی می توانستم دیگر گناه نکنم.

کاشکی می توانستم بنده خوبی برایت باشم.

کاشکی می توانستم تمام کارهایم را برای تو انجام می دادم.

کاشکی می توانستم حق محبت دیگران را آنچنان که هست ادا کنم.

کاشکی فقط برای تو سجده می کردم.

کاشکی تو را بهتر می شناختم.

کاشکی شب و روز اشک هایم همچون باران برای حسین علیه السلام می بارید.

کاشکی اسلام را بهتر می شناختم.

کاشکی راهم را که راه شهیدان است بهتر می شناختم.

کاشکی کم صحبت بودم.

کاشکی کم گناه بودم.

هزاران کاشکی دیگر . خدایا ! دلم پر است می خواهم گریه کنم گریه ام نمی گیرد ، خدایا! با شیون و داد می گویم ، خدایا! خدایا! خوبم کن.



رای مشاهده پوستر در سایز اصلی روی عکس و یا اینجا کلیک کنید.


برگی دیگر از دل نوشته های سردار شهید سیّدجعفرمنصوری 

 

-  خـدایا ! خـدایا! خوبم کن ، تا خوب ترها را بشناسم. 

-  خـدایا ! ایمانم بده تا ایمان دارها را بشناسم. 

-  خـدایا ! تقوایم ده تا تقوا داران را بشناسم. 

-  خـدایا ! شناختم ده تا تو را بهتر بشناسم. 

-  خـدای من ! برایت می میرم  ، خدایا خودت شاهدی راست می گویم. خدایا ! کاشکی گناه نداشتم و صادقانه در راهت جان می سپردم. الآن که روزها و لحظات آخر عمر را می گذرانم ، می بینم در حقّت خیلی ظلم روا داشته ام. 

خـدایا ! من می دانم که مستحق آتشم ، مستحق عذابم . ولی خدای من ! اقرار می کنم که تقصیر کارم ، هرچه گناه کردم پرده پوشیدی ، خدای من ! پرده از گناهانم بر ندار . خدایا ! اگر می خواهی مرا بسوزانی ، دستم به جایی بند نیست.خـدایا ! به حق یتیمان شهداء ، به حق اشکهایشان و به حق آه دلشان ازگناهانم در گذر .


رای مشاهده پوستر در سایز اصلی روی عکس و یا اینجا کلیک کنید.


برگی دیگر از دست نوشته های سردار شهید سیّد منصوری 

 

خدایا ! این چه شوری است که درون وجودم  به پا شده ؟ 

خدایا ! این  چیست که همچون پرنده ای خود را بر قلبم می کوبد و درونم را پر از آشوب می سازد؟ 

خدایا ! چرا یارانم دائم می گریند ؟ این اشک ها اشک چیست که این گونه بی پروا بر صخره گونه ها می لغزد ؟  

خدایا ! امشب مرا چه شده است که این گونه بی تاب گشته ام ؟    

رای مشاهده پوستر در سایز اصلی روی عکس و یا اینجا کلیک کنید.

شهید امیر حاج امینی

تصویر شهید امیر حاج امینی /عکس از احسان رجبی/ عکاس دفاع مقدس -اسفند ماه 1365 - شلمچه


برای مشاهده عکس در ساز بزرگ روی تصویر کلیک کنید.

احسان رجبی این عکس را در تاریخ 10 اسفند ماه 1365 ودر کربلای شلمچه گرفت. متاسفانه کمتر از اسم عکاس در طی سالها نام برده شده است، هر چند با روحیه ای که از عکاس بزرگوار احسان رجبی می شناسم، خود او نیز دوست دارد گمنام بماند، اما وظیفه خود دانستم تا قدردان همکار خوبم در جنگ باشم، این عکس خیلی شهرت گرفت،هر جا نامی از شهید و شهادت باشد ، حتما این عکس زیبا که تمام و کمال از مظلومیت خون شهدا و مفهوم عمیق شهادت سخن آشکار می گوید ، را دیده ایم و دلمان عجیب برای غربت شهدا می گیرد.

اما آن غربتی که ما فکر می کنیم ، نه آن غربتی که آنان فکر می کنند. آنان به قربت الهی فکر می کردند و دیگر هیچ... .

برادر شهید نقل می کند:روزی سرمزار امیر نشسته بودم دیدم جوانی با ظاهری حزب اللهی مانند کنار من آمد و گفت:«شما با این شهید نسبتی دارید؟!» گفتم: «من برادرش هستم»،اوگفت:«حقیقتش من از اول مسلمان نبودم اما بنا به دلایلی به اجبار و به ظاهر مسلمان شدم اما قلباً مسلمان نشده بودم تا اینکه برحسب اتفاق عکس برادر شما رادیدم،وقتی عکس را دیدم حال عجیبی به من دست داد انگاراین عکس با من حرف می زد، پس از آن قلباً به اسلام روی آوردم و الآن مدتی است که هر پنج شنبه به اینجا می آیم.»- بهشت زهرا/ قطعه29

دست نوشته ای از شهیدامیر حاج امینی:

سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان مخلص او..... از اینکه بنده بد و گناهکار خدایم سخت شرمنده ام و وقتی یاد گناهانم می افتم آرزوی مرگ می کنم ولی باز چاره ام نمی شود.

هیچ برگ برنده ای ندارم که رو کنم ، جز اینکه دلم را به دو چیز خوش کرده ام: یکی اینکه با این همه گناه، او دوباره مرا به سرزمین پاکی و اخلاص و صفا و محبت بازم گرداند. پس لابد دوستم دارد و سر به سرم می گذارد، هرچند که چشم دلم کور است و نمی بینم و احساسش نمی کنم اگر چنین نبود پس چرا مرا به اینجا آورد؟

دوم اینکه قلبی رئوف و مهربان دارم و با همه بدی هایم بسیار دلسوزم. لحظه ای حاضر به رنجش کسی نمی شوم، حتی رنجش بسیار کوچک و ناچیز، ولی در عوض برای خوشنودی دیگران حاضر به تحمل هرگونه رنجی می شوم. بله! به این دو چیز دل خوش کرده ام.

ای کسانی که این نوشته را می خوانید، بیایید و به خاکش بیفتید و زار زار گریه کنید و امیدوار به بخشایش و کرمش باشید. با او آشتی کنید. زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است. فقط کافی است یکبار از ته دل صدایش کنید.

اگر دوستم داری که مرا به اینجا آورده ای پس به آرزویم که .... برسان.

ای کسانی که این نوشته را می خوانید، اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کندم، بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او، به بالاترین درجات دست یابند. البته در این امر شکی نیست ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده گنهکار خدا به آرزویش رسیده است.

حالا که به عینه دیدید، شما را به خدا عاجزانه التماس و استدعا می کنم، بیایید و به خاکش بیفتید و زار زار گریه کنید و امیدوار به بخشایش و کرمش باشید. با او آشتی کنید. زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است. فقط کافی است یکبار از ته دل صدایش کنید. دیگر مال خودتان نیستید و مال او می شوید و دیگر هر چه می کند، او می کند و هر کجا که می برد، او می برد...

شنبه 7/4/65

ساعت 5 بعدازظهر

بنده مخلص و گنهکار، امیر حاجی امینی

دوستان شهیدم، چه زیبا طریق حق را در وصال عشق دیدید، هاشم منجر، ابوالقاسم بوذری، حمید اردستانی، رضا مرادی و.....

هاشم جان ، چند شب پیش خوابت را دیدم، چه زیبا و سبکبال بودی، و همچون همیشه خنده رو، به آغوشت کشیدم، بوی گل می دادی  یادت می آید آخرین بار در شب عملیات خیبر دیدمت، به گوشه ای دور از جار و جنجال بچه ها ، پناه برده بودی و سیمای ماه گونه ات سرشار از شبنم اشک بود، می دانستی که خواهی رفت، به قرب حق رسیده بودی، و از صنم پر زرق و برق دنیا دل کنده بودی، در آخرین کلامت به من گفتی:سید از ماندن می ترسم!

و من در نیافتم کلامت را، چه راست می گفتی، به راستی بعد از رفتن شما ماندن چقدر سخت شد، ماندیم و در حیرت ظاهر گم شدیم، می پندارم، همچون پرنده ای شکسته بال، یارای بلند شدن به آسمان آبی را ندارم، به راستی چگونه جانت را از اسارت تعلق رهانیدی، و آنگاه خداوند به شکرانه ی این رهایی، تو را نسبت به غفلت ماندن آشنا کرد.

نمی توانم از تفکر به معنای مصطلح آن یاری بگیرم، اگر با این عقل در مانده در روز مرگی ، صدها سال نیز به تفکر بنشینم، بی نصرت غیب راه به جایی نخواهم برد، چه ساده لوح بودم که می پنداشتم می شود به سادگی از روزمرگی این دنیای فانی خلاص شد، کمند نامرئی و جذاب دنیا مرا مسحور کرد و به دنبال خود کشید، رشته عقل و اختیارم حالا به هر طرف که دنیای فانی می خواهد کشیده می شود، تو گویی مست دنیا شدم. مست کردن نوعی کشتن خویش است. اما مستی عارف فنای فی الله حجاب از حجاب ها را بر می دارد تا به خدا برسد، و این نوعی بی خودی است که در زبان اشراقی عرفا مستی نام گرفته است. اما مستی شراب زمینی، کشتن خویش است برای فرار از رنجی که در خود آگاهی وجود دارد. در واقع از حقیقت می گریزد تا از رنج خودآگاهی بیاساید.

دنیای امروز ، گریزگاه های زیادی دارد که بشر برای فرار از حقیقت وجود خویش ساخته است. در اینجاست که اضطراب و بی قراری روح حادث می شود و در فضای خالی از روح، در نوعی حالت موهوم قرار می گیرد، در اینجاست که انسان گم و گمراه می شود. اضطراب و بی قراری انسان امروز ناشی از دوری است. دوری از حقیقتی که برای رسیدن به آن چاره ای جز رسیدن به قرب الهی با مدد جستن از ولایت وجود ندارد، باقی راهها هر چه هست ما را به سرابی دروغین می کشاند.

وصیت نامه کامل شهید حاج امینی :

سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان پاک و مخلص او؛

بعد از مدتها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم می دهد،برای رهایی از این زجر به این نتیجه رسیدم،و آن در این جمله خلاصه می شود:

(‌خدایا عاشقم کن)...

از اینکه بنده بد و گناهکار خدایم سخت شرمنده ام،و وقتی یاد گناهانم می افتم آرزوی مرگ میکنم،ولی باز چاره ام نمی شود. به راستی که (ان الانسان لفی خسر)

هیچ برگ برنده ای ندارم که رو کنم،جز اینکه دلم را به دو چیز خوش کرده ام: اول اینکه با این همه گناه،او دوباره مرا به سرزمین پاکی و اخلاص و صفا و محبت بازم گرداند،پس لابد دوستم دارد و سر به سرم می گذارد،هر چند که چشم دلم کور است و نمیبینم و احساسش نمیکنم،اگر چنین نبود پس چرا مرا به اینجا آورد؟

دوم اینکه قلبی رئوف و مهربان دارم و با همه بدیهایم بسیار دلسوزم.لحظه ای حاضر به رنجش کسی نمی شوم، حتی رنجشی بسیار کوچک و ناچیز،ولی در عوض برای خوشنودی دیگران حاضر به تحمل هر رنجی می شوم؛

بله!به این دو چیز دل خوش کرده ام.

پس ای پروردگار من...اگر دوستم داری که مرا به اینجا آورده ای پس مرا به آرزویم که...برسان!

و یا به این خاطر که نمی توانم باعث رنجش کسی شوم،بیا و مرا مرنجان و خوشنودم کن و مرا با خودت...!

دنیا برای ضعیف نفسان یک گرداب هلاکت است،اگر لحظه ای به خودمان واگذارده شویم،وای برما که دیگرنابودیمان حتمی است.خوشا آن کس که به یاری او در این گرداب هلاک نگردد!

 یادت می آید آخرین بار در شب عملیات خیبر دیدمت، به گوشه ای دور از جار و جنجال بچه ها ، پناه برده بودی و سیمای ماه گونه ات سرشار از شبنم اشک بود، می دانستی که خواهی رفت، به قرب حق رسیده بودی، و از صنم پر زرق و برق دنیا دل کنده بودی، در آخرین کلامت به من گفتی:سید از ماندن می ترسم

ای حسین...

ای مظلوم کربلا...،

ای شفیع لبیک گویان

ندای ( هل من ناصرت) را من نیز لبیک گفتم،

( شفاعتم کن)!

و مگذار در این گرداب هلاکت هلاک گردم.

ای خدا...

بسیار بد و ضعیفم، و در مقابل گناه یارای مقاومت نداریم،زیرا هنوز نشناختمت؛ و حتی در راه شناختت نیز زحمت نکشیده ام،زیرا ضعیف و پایبند به این دنیایم،و نمی توانم از خوشی ها و آسایش های محض و پوشالی این دنیا دل بکنم و در راه شناختت سختی کشم. سختی که پر از شیرینی و لذت است،ولی افسوس که این سختی و حلاوت نصیبم نمی گردد!

خالقا...

تو را به خودت قسم،تو را به پیامبران و امامان زجر کشیده و معصومت قسم بیا و

(( عاشقم کن ))

اگر چنین کنی که از دریای رحمت و کرامتت چیزی کاسته نمی شود و زیانی به تو نمی رسد.

همه آرزویم این است که ببینم زتو رویی

چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی

اگر چنین کنی دیگر هیچ نمی خواهم،چون همه چیز دارم. می دانم اگر چنین کنی از این بند رهایی یافته و دیگر به سویت پر...!

خدایا...

دل شکسته و مهربانم را مرنجان،

تو خود گفتی که به دل شکستگان نزدیکم

من نیز دلی شکسته دارم؛

ای کسانی که این نوشته را یا بهتر بگویم این سوز دل،این درد دل،نمی دانم چه بگویم،این تجربه تلخ یا این وصیتنامه،این پیام و یا در اصل این خواهش و تقاضای عاجزانه را می خوانید،اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کندم،بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او به بالاترین درجات دست یابند.البته در این امر شکی نیست،ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده گنهکار خدا به آرزویش رسیده است.

یارب ز کرم بر من درویش نگر

در من منگر در کرم خویش نگر

هر چند نیم لایق بخشایش تو

برحال من خسته دل ریش نگر

حالا که به عینه دیدید،شما را به خدا عاجزانه التماس و استدعا می کنم، بیائید و به خاکش بیفتید وزار زار گریه کنید و امیدوار به بخشایش و کرمش باشید. وبا او آشتی کنید،زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است.فقط کافی است یکبار از ته دل صدایش کنید،دیگر مال خودتان نیستید و مال او می شوید و دیگر هر چه میکند او می کند و هر کجا می برد،او می برد.ولی در این راه آماده و حاضر به تقبل هرگونه رنج و سختی همانند:

مظلوم کربلا حسین(ع)

و پیامدار او زینب(س) باشید.هر چند که سختی و رنجهای ما در مقایسه با آنها نمی تواند قطره ای در مقابل دریا باشد.بله،خداگونه شدن مشقات و مصائب دارد،زیرا کلیدش و نشانش همین است و در عوض آن چیز که برای شما می ماند...! و آن بسیار عظیم و شیرین است؛

در راه طلب پای فلک آبله دارد

این وادی عشق است و دوصد مرحله دارد

درد و غم رنج است و بلا زاد ره عشق

هر مرحله صد گمشده این قافله دارد

صد مرحله را عشق به یک گام رود لیک

در هر قدم این ره چه کنم صد تله دارد

گر دست مرا جاذبه عشق نگیرد

فریاد نه جان زاد و نه دل راحله دارد

خالقا...

تو را به خودت قسم،تو را به پیامبران و امامان زجر کشیده و معصومت قسم بیا و

(( عاشقم کن ))

خدایا! شکرت،آنچنان شکری که تو لایق آنی.

خدایا! عاقبت به خیرمان بگردان.

خدایا! ما را به راه راست هدایت فرما.

خدایا! ما را آنی به خودمان وامگذار.

خدایا! گناهان ما را ببخش.

خدایا! آبروی ما را مریز.

خدایا! مریض های اسلام را شفا عنایت فرما.

خدایا! اسلام و مسلمین را پیروز فرما.

شهید امیر حاج امینی


منبع: سایت تبیان