صفحه نخست (پست ثابت)

نگاهی گذرا به زندگی نامه:

خلاصه ای از زندگینامه به قلم "حمید حسام":

*روز تولد علی (ع) به دنیا آمد؛ یعنی سیزدهم رجب 1343. به خاطر این اسمشو گذاشتند علی. از شاگردی کارخانه یخ شروع کرد. باباش نذر کرده بود سقا بشه.

*سرِ نترسی داشت. ساواکی و این جور چیزا سرش نمی شد. عقلش خیلی بیشتر از سن و سالش بود.

*هجده سالگی شد مربی استاد آموزش های نظامی از همه جورش؛ تاکتیک رزمی، اسلحه شناسی، اطلاعات و عملیات

*اولین بار رفت جبهه مهران. نبوغ و خلاقیت بی مثالِ او را علی شادمانی کشف کرد. تا بیخ سنگر عراقیا می رفت. چهار گردان چشمشان به اشاره او بود.

*نوجَوونیش رسید به انقلاب و جوونیش سهم جنگ شد. مو توی صورتش نروییده بود که یه گروهان رو دادند دستش!

*توی عملیات مسلم بن عقیل، پاهاش تیر خورده بود اما وقتی آمد، یه تنه هفت تا اسیر هم آورد.

*حاج همت براش نقشه ها داشت، اما همدانی زودتر جنبید و کردش فرمانده. یه نوجوان 19 ساله شد فرمانده اطلاعات و عملیات یه لشگر! تاکی؟ تا آخر جنگ.

*از کله قندیِ مهران شروع کرد. بالای کله اسبی حاج عمران ترکش خورد. تو سومار تیر خورد به پاهاش. توی جزیره ی مجنون، روی برانکار فرماندهی می کرد! توی شلمچه اول ترکش به بازوش خورد، بعد تیر به پهلوش و توی ماووت میهمان مین والمری شد.

*اطلاعات و عملیات رو کرده بود دانشگاه آدم سازی. توی کلاسش هم ((ممّد عرب عراقی)) بود که از بصره در رفته بود، هم ((شیرمحمد افغانی)) که تو مهران باهاش گشت می رفت، و هم ((علی شاه حسینی)) تکنیسین F4 که آموزش تو آمریکا رو گذاشته بود یه طرف و شده بود شاگردش! داشت یادم می رفت. توی دانشگاه علی آقا سواد ملایی و افاده های دانشگاهی هم خیلی بُرد نداشت؛ نه اینکه دانشگاهی ها در رکابش نبودند، بودند اما یه بچه صافکار روستایی زاده مثل ((مصیب مجیدی))شد معاونش، چون دل شیر می خواست با علی کار کردن. شرط و مرزی هم برای یادگیری وجود نداشت؛ سراغ قفل بُر ها توی شهر می رفت، می آوردشان جبهه ازشان شهید می ساخت!

البته همه ی اینایی که اسم آوردم شهید شدند؛ به عبارت این دفتر ((دلیل)) شدند.

*گشتاش شبیه یه رویاست. در زمان خودش براش افسانه ها درست کردند؛ مثل اینکه تا کربلا می ره، تو صف غذای عراقیا وا می ایسته، اینا راست نبود اما روایت های بچه هاش توی این دفتر راسته راسته.

*علی همون بچه مو زرد چشم آبی برای قریب 90 نفر شد دلیل؛ یعنی راه رو نشون داد تا جایی که رسیدند.

*خودشم دنبال یه ((دلیل)) می گشت تا اینکه اون خواب به دادش رسید. اون خواب که از مصیب -معاونش- که توی فاو شهید شده بود، پرسید: ((از کدام راه کار به این مقام رسیدی؟)) مصیب هم جواب داد: ((راه کار اشک!)) از اینجا به بعد راه کار علی آقا به قول خودش قلف -وبه قول بچه مدرسه ای ها قفل- شد. هر هفته با گریه بچه ها رو صدا می کرد، همون 90 نفر رو.

*دلش می خواست دینش کامل بشه. اینو به دوستاش گفته بود. زن گرفت. یه یادگاری ازش موند که هیچ وقت ندیدش؛ به اسم محمدعلی.

*برادرش امیر هم که رفت، علی ماند با تنی زخمی که شش زخم از شش عملیات داشت. جنگ هم هفت ساله شده بود و علی دلتنگ همه چیز.

*سال های آخر جنگ می گفتند که می خواد فرمانده لشگر بشه، اما عشق او اطلاعات بود و بچه های اطلاعات و شهدای اطلاعات.

*توی شناسایی؛ یعنی دلالت آخر، همه رو گذاشت سرِ کار، یه عده رو برگردوند عقب و خودش تنها رفت به جایی که ((دلیل)) امروز و فردای ما شد.


برای استفاده بهتر از وبلاگ موضوعات را به شرح زیر تقسیم بندی کرده ایم:

1- زندگینامه

2- خاطرات

3- تصاویر

4- فیلم ها

5- صوت ها

6- شهدای اطلاعات و عملیات

7- شهدای همدان

8- شهدای دیگر

9- اخبار

10- متفرقه

اعجوبه ی ریش خرمایی

فرمانده قرارگاه نجف پرسید: «جوان ریش خرمایی کیه؟»

گفتیم: «مسئوول اطلاعات و عملیات، یه اعجوبه ایه توی کار اطلاعات.»

و از او خواستم گزارش آخر رو بده.

مقابل نقشه ایستاد و انگشت روی جاده ی زرباطیه به بدره گذاشت.

و مفصل گفت که فرمانده تیپ عراقی کی میاد و کی می ره و حتی اینکه تا کجا اونو با سواری می آرن و بقیه ی مسیر رو تا خط با جیپ و نفربر فرماندهی.

فرمانده قرارگاه باورش نمی شد که علی و بچه هاش ظرف یک ماه، خطوط سه و چهار عراق را هم شناسایی کرده باشند!1

 

 علی چیت سازیان

فرمانده نوزده ساله

قصه شیرین کاری و جسارت علی در آتش زدن نخلستان های حاشیة شهر مندلی رسیده بود به حاج همت.

ازم پرسید: «اون که می گن رفته توی شهر مندلی و عکس امام رو زده در و دیوار شهر کیه؟»

گفتم: «یه فرمانده گروهان از گردان کمیل به اسم علی چیت ساز.»

گفت: «براش توی تیپ 27 یه کار دارم.»

گفتم: «حتماً می دونی که همدان قراره یه تیپ مستقل داشته باشه؛ علی رو برا مسئوولیت اطلاعات عملیات اون تیپ انتخاب کردم.» همین هم شد.

علی، جوان نوزده ساله شد فرمانده اطلاعات عملیات تیپ انصارالحسین!

بوی خوش

بوی خوش

همراه شهید علی چیت سازیان،حین رفتن به ماموریت و گشت شناسایی،از منطقه ای می گذشتیم که اون گفت،شما هم آن چه را که من احساس می کنم،احساس می کنید؟

گفتیم چه چیز را؟ 

گفت،از این مکان،عجب بوی خوشی می اید؟

نفهمیدم که او چه گفت.در راه برگشت،هنگامی که به همان جا رسیدیم،شهید چیت سازیان از ما جدا شد و به خیل شهیدان پیوست.

کنار برادر

کنار برادر
پشت تریبون برای جماعت ـ قبل از تدفین امیر ـ گفت: «خدا را شکر می کنم که برادرم را دشمنان خدا کشتند، نه دوستان خدا! دشمنانی که با خون خدا ـ حسین (ع) ـ جنگیدند، همانان برادرم را کشتند. برادرم با چهار ماه حضور در جبهه، برگة ورود به بهشت را گرفت. برگِ برنده را گرفت اما من، هفت سال ... حرفش را برید. آهی کشید. از سر امید ادامه داد:
«خدا را شکر می کنم جایی ایستاده ام که برادرم پیش پایم خوابیده و...»
تا چند ماه بعد، کسی معنی جملة آخر، علی آقا را نفهمید؛ تا پنجم آذر سال 66 وقتی بی فاصله کنار امیر خوابید.
(آرامگاه شهید علی چیت سازیان و شهید امیر چیت سازیان دقیقا کنار هم هستند)

آخرین دیدار

آخرین دیدار
سه چهار نفر بچه های اصلی و احمد و معاوناش رو صدا کرد گفت: «همتون برید همدان.»
سابقه نداشت که بخواد همه برن و اون بمونه.
پرسیدم: «شناسایی منطقه که کامل نشده، وانگهی خودت چی؟»
لبخند زنان گفت: «منم چهار روز دیگه می آم.»
حلقه زدیم دورش. فهمیدیم که حال همیشگی نیست. گفتیم: «چی شده؟!»
گفت: «می خوام به هر کدام شما هدیه ای بدم و دست کرد توی جیباش و هر چی داشت ریخت جلو؛ یه تسبیح، یه انگشتر، یه قرآن جیبی، یه عطر؛ شد سهم سعید صداقتی و سعید یوسفی و عمو هادی و آقا مفرد. من همچنان متعجب مانده بودم. به اصرار همه را راهی کرد. سوار تویوتا شدیم.
توی آینه آخرین بار دیدمش؛ تنها ایستاده بود برای بدرقة ما. صورت مرا توی آینه دید؛ با دست اشاره کرد؛ بیا!
پیاده شدم. بی هیچ سؤال و کلامی به سمت من آمد و بوسه ای بر صورتم زد و گفت: «سهم تو فراموش شده بود.»
حالا هیچی از این دنیا ندارم. برو!
نشستیم توی تویوتا. گریه امانمان نداد.
چهار روز بعد، درست چهار روز بعد؛ همان شد که گفته بود.

سری سوم عکس های شهید علی چیت سازیان

برای مشاهده تصاویر به ادامه مطلب بروید ...
ادامه نوشته

سری دوم عکس های شهید علی چیت سازیان

برای مشاهده ی تصاویر به ادامه مطلب بروید...
ادامه نوشته

سری اول عکس های شهید علی چیت سازیان

برای مشاهده تصاویر به ادامه مطلب بروید...
ادامه نوشته

زندگینامه شهید علی چیت سازیان

سال 1341 در خانواده اي مذهبي در همدان ديده به جهان گشود.جرات , تيزهوشي و توانائي جسمي از خصوصيات بارز دوران کودکی او بود . علاقه زیادي به ورزش هاي رزمي داشت .پر تلاش و باروحيه بود. دوران ابتدائي و راهنمايي را در شرایط فقر خانواده گذراند و خود نيز براي امرار معاش خانواده اش كارمي كرد.
ورود ش به هنرستان همزمان با پيروزي انقلاب بود.اومانند میلیونها ایرانی درراه پیروزی و استمرار انقلاب اسلامی تلاشهای زیادی به عمل آورد.


با فرمان امام خميني (ره) مبني بر تشكيل ارتش بيست ميليوني از طريق هنرستان وارد بسيج شد ودرپادگان آموزشي قدس همدان آموزشهای نظامی را گذراند.هوش و ذكاوت او دركسب فنون نظامي به قدري بود كه در مدت كوتاهي به عنوان فرمانده نيروهاي آموزشي انتخاب شد .بعد از آن او فرمانده مرکز آموزش نظامی شد. نيروهائي كه توسط شهيد چيت‌سازان آموزش ديده اند بالغ بر چندين هزار نفر مي باشند.
با شروع جنگ تحميلي وتجاوز دشمن بعثي به خاك مقدس جمهوري اسلامي اوکه شوق زيادي براي رفتن به مناطق جنگي داشت , با تشكيل وقبول فرماندهی گردان انصار الحسين (ع) و به عهده گرفتن مسئوليت آموزش جنگهای كوهستاني در این گردان , به منطقه عملیاتی رفت.
درعمليات مسلم بن عقيل با اينكه بيش از17 سال سن نداشت 140 نفر از نيروهاي بعثي را كه به اسارت رزمندگان اسلام در آمده بودند از داخل خاك عراق به پشت جبهه انتقال داد و شهامت و شجاعت خود را به اثبات رساند.
علی چيت سازان باتشكيل لشکر انصار الحسين (ع)به عنوان فرمانده اطلاعات و عمليات این یگان برگزيده شد ودر بيشترعملياتی که از سوی رزمندگان اسلام برای مقابله با متجاوزان صورت می گرفت,شرکت کرد. از جمله عمليات والفجر2 , والفجر 5 , والفجر 8 و...اوچند بار در این عملیات مجروح شد اما هربار با جدیتی بیشتر و عزمی راسخ تر به جبهه بر می گشت.
او همانند فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی, با وجود اينكه مسئوليت سنگين فرماندهی اطلاعات وعمليات لشکر انصارالحسین(ع)را به عهده داشت ولي هيچ گاه از نيروهاي مخلص بسيجي دور نمي شد ,در مواقع عملیات با اینکه اوماموریت خودرا که شناسایی مواضع دشمن بود ,از قبل انجام داده بوداما به برداشتن اسلحه و حضور در عملیات به یاری رزمندگان گردانهای عملیاتی می شتافت.
علي چيت سازیان درعمليات كربلاي 4و5 نيز به عنوان فرمانده محور عملياتي لشکر انصارالحسين (ع) به مبارزه با دشمنان خدا پرداخت ورشادتهايي را از خود به يادگار گذاشت. هنوز جاي جاي خاك شلمچه حماسه‌ها و رشادتهاي او رادر دل خويش به يادگار دارد ,حماسه هایی که تا همیشه ی تاریخ فراموش نخواهد شد.
تيزهوشي و قدرت تصميم گيري فوق‌العاده او درعمليات باعث شده بود كه فرماندهي لشکرانصارالحسين (ع) بگويد :
"با وجود علي بسياري ازمشكلات عملياتي ما حل مي شود."
و در ميدان رزم چون مولايش علي(ع) مي رزميد وشوق شهادت در وجودش موج مي زد. سرانجام این سردارملی وسرباز فداکار اسلام عزیز در روز چهارم آذر 1366 در حين انجام يك ماموريت گشت شناسايي به درجه رفيع شهادت نائل آمد.قبل از او برادر دیگرش در راه دفاع از اسلام ناب محمدی به درجه رفیع شهدت رسیده بود.